Wednesday, September 23, 2009

چند قدم و هزار قدم!


امروز فاصله ی ما از هر روز کمتر است فقط چندین متر تنها چند دقیقه اما... اما از همیشه از من دور تری این بار فاصله ی مکانی مد نظر نیست خیلی چیزهای دیگر هم هست مثل غرور مثل نجابت و مثل شهرت تو همه ی اینها دست و پایم را می بندد انقدر که حس می کنم پر داشتن و در قفس ماندن یعنی چه! دلم می خواد چشم هایم را به روی همه ی این ها ببندم و این چند قدم باقی مانده را بدوم و بدوم وروبه رویت بایستم که دوش به دوشت سختی هایت را بگذرانی و نه مثل سالیان گذشته سایه به سایه ات تا اینکه دیگر نشنوم بگویی تنهایی عذابت می دهد حتی بیشتر از سختی ها ومن منظورت از تنهایی را می فهمم ومثل تو رنج می کشم از جنس تو رنج می کشم وبا تو وهمراه تو اما باز می مانم در این قفس و این حصار های بلند به حرمت زن بودن به خاطر دیوار ها و سنگ های دنیا به خاطر فاصله ها و به دلیل حکایت چند قدم و هزار قدم! وبه رسم همان سنت در تاریکی سایه ی راهت می ایم وتو فقط کافیست که برگردی تاحضورم را ببینی اما سایه ها همیشه ارام همرا هند و بی رد پا همراه می ایند!

No comments: